چقد زود دارم حرفای گفته خودمو پس میگیرم...جدی جدیم سخت نیستما تازه شادم نیسم ولی میخندم شرم و شیطون این چ نوعشه؟ بیا ببین زخمامو چیکار کنم ک نکردم دیگ‌چرا این حال بد من خوب نمیشه؟ یا بهتره بگم چرا خوب نمیشه؟ تا کی میخان بشکننم‌خدا خستم ب مولا ب بزرگی خودت قسم خستم سهم منه دختر از کل لطافتای دخترونه و ناز کردناش این سرمشتای کبودمه ک رو این دیوارای زبر از جنس خودم خالی میشه یکی نیس بگه د لعنتی چته خستم خداییش نمیکشم باوا میخام بمیرم حرفیه؟؟ دخترا برا خودشون النگو میخرن و منم النگومو با جا تیغ ساختم ولی میترسم گردنبندی که بخام بسازم روی شاهرگم بیفته عبایی از ننه بابا ندارم فقط از شکستن امیر میترسم...چرا انقد تحمیلی بودن بده؟ تا کی؟ چرا؟ امروز بازم اشکمو قورت دادم خیلی لذت بخش بود ولی‌چشمام سرخه سرخ بود با همون چشمایی ک داد میزد مرضی نباید ضعیف باشی تنها عقدمو روی این دیوار لعنتی خالی کردمو مثل وحشیا مشت میزدم ولی چرا ب جای دستم‌قلبم سوزن سوزن میشد؟ چرا قلبم تیر میکشید؟ چرا این لعنتیا نمیفهمنم چرا میشکننم و میگن صاف نیستی چرا خوردم میکننو نابودم میکنن و میگن چرا سر پا وای نمیسی؟ چرا زندگی من انقد ... هوف باز اسید معدم شدیدا زده بالا و میخاد که خفم کنه...لعنت ب بچگی لعنت ب کل آرزوهایی ک ازم گرفتن و کل حرفشون این بود ک تو عرضه نداری خستم خدا خیلیم خسته...
+ نوشته شده در جمعه دوم تیر ۱۳۹۶ ساعت 21:26 توسط Amir&marzi |